سیّد و صدرالله
حجتالاسلام حاج سید محمد حسین محمدی، نمایندهی حوزهی انتخابیهی رودباران در نخستین دورهی مجلس شورای اسلامی، روز یکشنبه 26 مرداد1399 در هشتاد و دو سالگی درگذشت.
رودباران» نام حوزهی انتخابیهای در استان بوشهر بود که شهرستانهای تنگستان، دشتی، دیر و کنگان را در بر میگرفت و امروز شامل دو حوزهی جداگانهی دشتی و تنگستان» و دیر و کنگان و جم و عسلویه» است.
من حجتالاسلام محمدی را هیچگاه از نزدیک ندیدم اما چند باری از زندهیاد مهندس صدرالله محمدی باغملّایی در بارهی او شنیده بودم. این هم از اتفاقات غمانگیز روزگار است که ایندو که تفاوت سنیشان در حد پدر و فرزند بود، تنها با فاصلهی چند روز از هم، چشم بر جهان فروبستند. مرگ هر دو نفر نیز بهدلیل ابتلا به بیماری نارسایی کلیوی بود.
این دو با هم سابقهای طولانی از دوستی و رفاقت داشتند. دوستی و رفاقتشان هم، چنانکه مهندس محمدی میگفت، به آغازینسالهای دههی شصت برمیگشت. ریشهی این دوستی و رفاقت را نمیدانم اما بهگمانم دلیلش حضور همزمان ایندو در تهران بود. یکی برای نمایندگی مجلس و دیگری بهخاطر دانشجویی در مرکز تربیت معلم تهران.
آقای محمدی هر بار به مناسبتی، زبان میگشود و خاطراتی را از دوستی و همراهیاش با این نمایندهی مجلس بازگو میکرد که در جای خود شنیدنی بود. از جمله سادهزیستی و بیپیرایگی و فروتنی وی و اصالتی که حضور در پایتخت و همنشینی با اهل ت و قدرت هم آن را از او نگرفته بود و همچنین اعتماد و اعتقادی که طی یکی دو دیدار، به یک جوان هماستانی از خود نشان داده بود.
یکی از خاطرات شنیدنیِ رفاقت مرحوم مهندس محمدی با آن زندهیاد، حکایت همراهی وی با این نمایندهی مجلس آن هم بهعنوان رانندهی شخصی بود که هرگاه بازگویش میکرد، خنده بر لب دوستان مینشاند.
آغاز این وظیفه هم ظاهراً بدون هیچ تجربهی رانندگی بوده است.
مهندس محمدی خودش میگفت در پاسخ این پرسش سیّد که رانندگی بلدی؟»، نتوانستم نه» بگویم و بهاتکای هیجانات جوانی و آن شور و جنونهای خاص دههی شصت، پشت فرمان ماشین پیکان» او مینشستم و او را در شهر جابهجا میکردم. اوایل با ترس و لرزش خاموش شدن ماشین و عرق کردن و بعد هم کمکم راه افتادم. او در واقع از همین راه، راننده میشود!
یکبار هم چنانکه آقای مهندس تعریف میکرد، از تهران تا بوشهر در جادههای پر پیچ و خم آن سالها، بیآنکه گواهینامه داشته باشد، بیش از هزار کیلومتر برای حجتالاسلام محمدی رانندگی میکند و او را هم بهسلامت به مقصد میرساند!
حجتالاسلام محمدی که بعد از حادثهی هفتم تیر ۱۳۶۰ و از دست رفتن نمایندهی قبلی، در انتخابات میاندورهای به مجلس اول راه یافته بود، پس از پایان دورهی نمایندگی، دیگر برای انتخابات مجلس دوم ثبتنام نکرد. ظاهراً حال و هوای مجلس با طبیعت طلبگی او نساخته بود. یکی از دوستانش تعریف میکرد که او در مقابل اصرار همشهریانش به نامزد شدن برای مجلس دوم گفته بود: آنجا جای اهل ت است. جای امثال من آنجا نیست.» باور این حکایت شاید برای خیلیها دشوار باشد و البته حق دارند. آنها وقتی رفتار بیشتر نمایندگان اینسالها را میبینند که برای انتخاب شدن دست به چهکارها که نمیزنند و پس از اتمام نمایندگی و دوباره انتخاب نشدن، اگر از در بیرون رانده شدهاند، از پنجرهای دیگر داخل در ساخت قدرت و مقام میشوند، حق دارند که حکایت دوری خودخواستهی این سید را از مقام و قدرت باور نکنند.
همان دوست، از قول آن مرحوم میگفت که در پایان آن سه سال نمایندگی، بهخاطر هزینههای مختلف که عمدهاش صرف میزبانی کردن از موکلانش شده بود، نودهزارتومان قرض بالا آورده بود. نود هزار تومان اوایل دههی شصت هم طبعاً برای یک ساده زیست پول کمی نبود.
او پس از اتمام دورهی نمایندگی به زادگاهش، بندر بوالخیر برگشت و تا پایان عمر در همانجا زیست.
مردم منطقه او را به سادهزیستی و فروتنی و مردمداری میشناختند و اینها همان خوی و خصالی بود که صدرالله محمدی را هم بدان شناخته بودیم. در واقع همجنسی و همراهی ایندو با هم بیدلیلی نبوده است. بهقول مولوی:
خوب خوبى را كند جذب این بدان
طیبات و طیبین بر وى بخوان
اینک، هم حجتالاسلام سید محمد حسین محمدی و هم دوست و رفیق سالهای دور او، مهندس صدرالله محمدی باغملًایی در یک قاب نشستهاند: قاب خاطرات. قابی که همهی ما روزی در آن خواهیم نشست.
درباره این سایت